سریال-روزگارانی-در-چوکوروا-قسمت-173

  • 3 years ago
سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 173 دوبله فارسی

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...​

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia​

آدرس کانال مشکی ترکیدو
https://www.youtube.com/channel/UC-Bs...​

داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر، فصل اول. نازلی و علی به هم نزدیک می‌شوند؟ عادل می‌رود؟
https://youtu.be/TXkOxCPDdOE​

داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم می‌رسند؟ مژگان زلیخا را می‌کشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0​

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk​

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU​

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ​

زلیخا در بیمارستان پیش گولتن است. حال گولتن کمی بهتر شده و خیال زلیخا راحت می شود. ثانیه پیش گولتن می آید و زلیخا خداحافظی کرده تا به خانه برود.
در خانه، هولیا به دمیر میگوید که زلیخا مراقب خودش نیست و برایش ضرر دارد، و از او میخواهد که حواسش به زلیخا باشد. آنها کمی با هم صحبت کرده و آشتی میکنند. زلیخا از راه می رسد. دمیر به اصرار میگوید که باید غذا بخورد زیرا حامله است. ثانیه برای گولتن سوپ آورده است. او گریه اش میگیرد و میگوید که ترسیده بود گولتن را از دست بدهد. گولتن نیز میگوید که ثانیه مثل مادر اوست و برایش عزیز است و از ثانیه میخواهد با او آشتی کند.هنگامی که ثانیه از اتاق گولتن بیرون می رود، چتین با یک دسته گل، پنهانی به ملاقات گولتن می آید. گولتن از دیدن چنین خوشحال شده ، اما به روی خودش نمی آورد و از او میخواهد که برود. چتین از گولتن سوال میکند که آیا از او خوشش می آید. گولتن جواب نمی‌دهد و از چنین میخواد زودتر برود. او سپس گلها را زیر تخت پنهان میکند تا ثانیه نبیند.
زلیخا به استانبول، پیش یکی از دوستان دکترش می رود و ماجرا را برای او تعریف میکند. او از آقای دکتر میخواهد که بچه اش را سقط کند. دکتر میپرسد که چرا پیش لاله، دوست دیگرشان نرفته است. مژگان میگوید که نمی‌خواست لاله او را منصرف کند. آنها به مطب می روند تا مژگان برای جراحی آماده بشود. دکتر چندین بار از او سوال میکند و مژگان میگوید که از کارش مطمئن است. همزمان، ایلماز که به استانبول رسیده، از آنجایی که از طریق دوست مژگان فهمیده بود که او قصد سقط بچه را دارد، آدرس دوستان او را گرفته و به سمت مطب می رود. هنگامی که او به مطب می رسد، مژگان و دکتر را می‌بیند و نگران می شود. مژگان از آمدن ایلماز متعجب می شود. ایلماز در مورد بچه سوال میکند و مژگان می‌گوید که این کار را نکرده است، زیرا در لحظه آخر پشیمان شده و نتوانسته بچه اش را بکشد. او و ایلماز به کافه ای می روند. مژگان می‌گوید که تصمیم دارد به آمریکا برود و بچه اش را بزرگ کند. ایلماز از او خواهش میکند که همراهش برگردد و به او ثابت خواهد کرد که او و بچه شان را دوست دارد.
صبح روز بعد، دمیز غفور را صدا زده و میگوید که او دیگر سرکارگر نیست و باید چوپان بشود و در طویله کار بکند. غفور شوکه و ناراحت می شود. دمیر ثانیه را صدا می زند و مقابل غفور، به او میگوید که از این به بعد ثانیه سرکارگر مزرعه خواهد بود. غفور عصبی می شود، اما دمیر به او اجازه صحبت و دخالت نمی‌دهد. او سپس از ثانیه میخواهد که کارگران را جمع کند تا ب