سریال-گودال-قسمت-298

  • 3 years ago


سریال گودال قسمت 298
‏271 بازدید

Meshki Media
تاریخ انتشار 23 مارس 2021
سریال گودال قسمت 298 دوبله فارسی

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia​

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...​

آدرس کانال مشکی ترکیدو
https://www.youtube.com/channel/UC-Bs...​

داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر، فصل اول. نازلی و علی به هم نزدیک می‌شوند؟ عادل می‌رود؟
https://youtu.be/TXkOxCPDdOE​


داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم می‌رسند؟ مژگان زلیخا را می‌کشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0​

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk​

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU​

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ​

کاراجا با همان لباس سفید عروسی اسلحه به دست به آذر که پشت به او و رو به دریا در بالکن ایستاده نزدیک می شود و با صدایی لرزان می پرسد:« دستت به خون ادریس کوچوالی آلوده هست یا نه آذر؟ راستشو به من بگو.» کاراجا به سمت آذر نشانه می گیرد در حالی که دستانش به لرزه افتاده اند. آذر به آرامی به طرف او برمی گردد و با چشمانی غمگین و شرمنده نگاهش می کند...هشت ساعت قبل، ساعت چهار بعد ازظهر فادیک برای پادرمیانی به خانه ی سلطان می رود تا او را به عروسی نوه اش دعوت کند اما سلطان قبول نمی کند. فادیک موقع بازگشت از خانه ی کوچوالی ها سوار ماشین آذر می شود و از او می پرسد:« تو با این خانواده چیکار کردی که اینقدر از دستت عصبانین؟ کاری که کردی بخششی داره؟» آذر توضیحی نمی دهد اما می گوید که کارش بخششی ندارد. فادیک می پرسد:« کاراجا می دونه چیکار کردی؟» آذر جواب می دهد نه.
نهیر بعد از اینکه جلوی کیلینیک از یاماچ جدا می شود روی نیمکتی کنار خیابان می نشیند و گریه می کند. او روزی را به یاد می آورد که درمورد مرگ برادر بزرگترش جم با یاماچ درد دل کرده بود و یاماچ به او گفته بود:« می تونیم زخم هامون رو به کمک هم التیام بدیم.» نهیر بعد از مدتی گریه کردن برای آرام شدن به آسایشگاه روانی می رود و با قلدری یکی از اتاقهای آنجا را تصاحب می کند و همانجا می ماند. متین و علیچو به خواست سلطان او را تعقیب می کنند تا مراقبش باشند.
از طرفی افسون که بعد از جر و بحث کردن با یاماچ عصبی شده به خانه اش برمی گردد و از مادربزرگش می خواهد او را در اتاق تنها بگذارد. افسون وقتی در اتاق تنها می شود شروع به گریه کردن می کند و برگه ای را پاره پاره می کند و ان را در سطل زباله می اندازد. مقبوله پنهانی افسون را نگاه می کند و به رفتار او مشکوک می شود.
آریک در انبار دور افتاده ای زندانی شده است. یکی از آدمهای چنگیز که مدیر امنیت اوست بدون اینکه چهره اش را بپوشاند با لحن تهدید آمیزی به آریک می گوید:« آقا اگدای می خوان که شما برید پیش برادرتون چاعتای. وگرنه کشته خواهید شد.» اریک از این موضوع کمی جا می خورد اما از فکر اینکه اگدای قصد سرنگون کردنش را دارد، پوزخندی می زند. وقتی آن مرد آنجا را ترک می کند، آریک به کمک چاقویی که در آستینش پنهان کرده دستانش را باز می کند و بعد از کشتن نگهبانها و عکس گرفتن از پلاک ماشین آنها پا به فرار می گذارد. او سوار یکی از ماشینها می شود و در راه جنگلی با سرن تماس می گیرد تا خبری از خودش بدهد اما