سریال تردید قسمت 212

  • 3 years ago
سریال تردید قسمت 212 دوبله فارسی

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...​

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia​

آدرس کانال مشکی ترکیدو
https://www.youtube.com/channel/UC-Bs...​

داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر، فصل اول. نازلی و علی به هم نزدیک می‌شوند؟ عادل می‌رود؟
https://youtu.be/TXkOxCPDdOE​

داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم می‌رسند؟ مژگان زلیخا را می‌کشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0​

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk​

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU​

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ​

عزیزه سراغ جهان می رود و می گوید: «خبر دارم به فسون گفتی که من قاتل هارونم. ولی می دونی که من این کارو نکردم. یا خودت قاتلی یا داری از قاتل دامادت حمایت می کنی.» و محمود محافظ جهان را که دستگیر کرده از ماشین پیاده می کند. جهان که می بیند لو رفته سکوت می کند. فسون با عزیزه تماس می گیرد و می گوید: «تا وقت اذان یکی از عزیزانت کشته خواهد شد.» عزیزه وحشت می کند و از محمود می خواهد اطراف خانه هازار و میران محافظ بگذارد. خودش هم سراغ نصوح می رود و تهدید فسون را به او می گوید. نصوح نگران می شود و فورا به خانه برمی گردد.
دلشاه و شکران وارد خانه جدید میران می شوند و دلشاه به ریحان می گوید: «میران پسرمه ولی اونو نمی شناسم. عوضش دخترم آزرا رو خیلی خوب می شناسم. می دونم که چه رنگی و چه غذای رو دوست داره.» میران با شنیدن حرف های مادرش گریه می کند و به او می گوید یک ساعت دیگر دخترش را به او تحویل خواهد داد. بعد از خانه خارج می شود و دلشاه با خوشحالی منتظر آزرا می نشیند.
میران سوار اتومبیل می شود و به فرودگاه برای آوردن خواهرخوانده اش می رود. افراد فسون به او اطلاع می دهند که فسون به سمت فرودگاه به راه افتاده و فسون دوستور می دهد کامیونی او را تعقیب کند و در فرصتی مناسب ماشین او را زیر بگیرد.
عزیزه به خانه میران می رود و گریه کنان به ریحان می گوید باید هر چه زودتر با میران صحبت کند اما میران رفته است. عزیزه با عجله به فسون زنگ می زند و از او می خواهد که دست نگه دارد ولی فسون توجهی به او نمی کند و عزیزه به خانه فسون می رود.
دلشاه وقتی می بیند که عزیزه و ریحان در حال صحبت هستند از ریحان متنفر می شود و به او می گوید: «حق نداری با دشمن ما دست به یکی کنی.» ریحان از حرف های او دلشکسته می شود و به اتاقش می رود تا کمی تنها باشد و روی تخت دراز می کشد.
میران به فرودگاه می رسد و با آزرا که دختر مهربان و زیباییست رو به رو می شود. هر دود به سمت شهر حرکت می کنند. او به میران می گوید: «مامان دلشاه همیشه از دوری تو غمگین بود ولی وجود من براش امیدی شد. اما خودش رو توی خونه زندانی کرد. حتی وقتی من برای تحصیل می رفتم از اون خواستم باهام بیاد ولی قبول نکرد.» میران با تعجب می گوید: «ولی عزیزه اونو زندانی کرده بود.» آزرا می خندد و می گوید: «ربطی به عزیزه نداشت.» و میران سکوت می کند.
عزیزه به خانه فسون می رسد و به دستور فسون قبل از اینکه بتواند حرفی بزند به صندلی بسته می شود. عزیزه با چشم هایش به او التماس می کند که به حرف هایش گوش دهد. بالاخره فسون دهانبند او را باز م