وقتیکه بچه بودم " پرواز یک بـادبـــــــادک میبردت از بامهای سحرخیــــــزی پلک تا نارنجزاران خورشید وقتیکه بچـــــــــه بودم خوبی، زنی بود که بوی سیگار میداد و اشکهـــای درشتش از پشت عینک بـــا قرآن میآمیخت آه! آن روزهای رنگین آه! آن روزهای کوتـاه وقتی که بچــــــــه بودم آب و زمین و هوا بیشتـــر بود و جیرجیرک شبها در خاموشی ماه آواز میخواند وقتی که بچـه بودم در هـــــر هزاران و یک شب یک قصــــــــــــــــــــــــــــه بس بود تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد آه! آن روزهــــای رنگین آه! آن روزهای کوتـــــاه آه! آن روزهــــای رنگین آه! آن فاصله های کوتاه آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق این سان فــــــراوان نبودند وقتی که بچه بودم مردم نبودنـــد! آن روزها، وقتی که من،بچه بودم غـــم بود امــــــــــا "... کم بود ____ یادش بخیر zolgharn editing