سریال زن قسمت 157

  • 4 years ago
سریال زن قسمت 157 دوبله فارسی

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia

داستان قسمت آخر سریال روزگارانی در چوکوروا، فصل اول. ییلماز با چه کسی ازدواج می‌کند؟ زلیخا می‌میرد؟
https://youtu.be/UhgoFtXMExk

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل دوم. یاماچ ادریس را می‌کشد یا ادریس یاماچ را؟ رئیس بعدی گودال کیست؟
https://youtu.be/aUroFMuLtdQ

او با عصبانیت به سارپ می گوید: «اونا الان باید صدامو بشنون وگرنه از نگرانی دیوونه میشن! تو از قصد اینکارو کردی آره ؟ از قصد شارژر خراب خواستی تا من نتونم به مادرم اینا زنگ بزنم؟ » سارپ چیزی نمی گوید و بعد بهار چشمش به دوروک و نیسان می افتد که با ناراحتی به آنها خیره شده اند و پشت میز صبحانه منتظر آنها هستند. بهار برای اینکه آنها را ناراحت نکند زود می گوید: «یا به خاطر اینکه شوخی کردی صبحونه مون سرد نشه؟ اول صبحونه بخوریم و بعد به شارژر فکر می کنیم. » آنها چهار نفری دور میز می نشینند و بهار دوروک و نیسان را می بوسد. دوروک می گوید: «بابام رو هم ببوس! » بهار نمی داند چه کند که نیسان با ناراحتی می گوید: «چون بابامون ازدواج کرده مامان نمیتونه اونو ببوسه دوروک جون! وقتی با یکی ازدواج کنی نمیتونی کس دیگه رو ببوسی. » سارپ از این حرف شرمنده می شود و دوروک می گوید: «پس چرا مامان بزرگم با بابابزرگ ازدواج کرده ولی منو خیلی میبوسه! » بهار یک باره زیر خنده می زند و با این کارش بچه ها هم خنده شان می گیرد. او می گوید: «چون اعصابم خرد شده خنده ام گرفت! » سارپ هم لبخند محوی می زند و بعد همگی دور هم به خوردن صبحانه ادامه می دهند.
صبح زود عارف و انور به همراه شیرین به راه افتاده اند تا به خانه ی سوات بروند. در طول مسیر شیرین مدام در مورد ییلز می پرسد که باعث می شود انور به یک بار عصبانی بشود و فریاد بزند:« چرا کنجکاوی؟ ها؟ تو نمیدونی همه این اتفاق ها به خاطر تو شده؟ ییلز به خاطر تو مرده پس فقط ساکت باش!» شیرین چیزی نمی گوید و از او می خواهد که آرام باشد. آنها به خانه ی سوات می رسند. سوات از انها رو برمی گرداند و وقتی عارف و انور از او می خواهند که جای بهار را به آنها بگوید سوات می گوید که از چیزی خبر ندارد. عارف عصبانی می شود و یقه او را می چسبد و می گوید که بهار کجاست؟ سوات از افرادش می خواهد آنها را از خانه بیرون بیندازند و بعد وقتی شیرین می خواهد با او صحبت کند سوات بدون اینکه به صورتش نگاهی بیندازد، می گوید: «به سلامت! »
جیدا به خاطر مرگ ییلز وارد شوک بزرگی شده و با به یادآوردن این که ییلز به خاطر اینکه او را از دست یکی از آن افراد مسلح که یقه ی جیدا را چسبیده بوده، نجات بدهد کشته شده بیشتر گریه می کند. او خودش را به خاطر اینکه چند روزه به ییلز اهمیت نداده و همیشه با او جنگ و دعوا داشته سرزنش می کند. خدیجه سعی می کند او را آرام کند و جیدا می گوید بهتر است به سردخانه بروند تا پیش ییلز باشند.
سر میز صبحانه، نیسان می گوید که دیشب خواب ییلز را دیده و بهار هم خوشحال می گوید او هم اتفاقا دیشب ییلز را در خواب دیده است. بعد دوروک می گوید: «مامان، بابا اجازه داده که خاله ییلز و آصلی و تونج میتونن اینجا بیان. » بعد سارپ می پرسد:

Recommended